هر چند که سیگموند فروید یکی از چهره های برجسته در حوزه روان شناسی می باشد، ولی رشته روان شناسی نسبت به آن دوره زمانی پیشرفت قابل توجهی داشته است.

روز به روز رابطه روان شناسی با حوزه های علمی مختلف (شامل زیست شناسی، عصب شناسی، جامعه شناسی، انسان شناسی و علم اقتصاد) بیشتر می شود.

در ضمن محدودیت های مربوط به حوزه های فرعی روان شناسی که در گذشته وجود داشته است، در حال حاضر به خودی خود از بین رفته است؛

امروزه این امکان وجود دارد که تیم های میان رشته ای که دارای سطوح تحلیل چندگانه (شامل سطوح اجتماعی، شناختی یا بیولوژیکی) هستند، به منظور رفع یک مشکل مشترک با هم همکاری کنند.

روان شناسی بیولوژیکی

روان شناسی بیولوژیکی عبارت از مطالعه روان شناسی می باشد که بر مبنای رفتار است.

روان شناسی بیولوژیکی بیشتر مبتنی بر روابط مابین فرآیند های روان شناختی و اتفاقات روان شناختی مربوطه می باشد (به بیان دیگر مبتنی بر پدیده ذهنی بدنی می باشد).

این حوزه بیشتر بر روی عملکرد ذهن و سیستم عصبی در فعالیت هایی (همانند تفکر، یاد گرفتن، احساس کردن، درک کردن و مشاهده کردن) متمرکز است که به عنوان مشخصه انسان و حیوان در نظر گرفته می شوند.

روان شناسی رشد

روان شناسی رشد یک شاخه ای از روان شناسی می باشد که با تغییرات موجود در عملکرد شناختی، انگیزشی، روانی – فیزیولوژیکی و اجتماعی مرتبط است که در طول گستره زندگی انسانی صورت می گیرد.

در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم روان شناسی رشدی بیشتر مربوط به روان شناسی کودک بود. با این وجود، در دهه ۱۹۵۰ این حوزه از روان شناسی بیشتر به مطالعه روابط مابین متغیرهای شخصی و رشد کودک متمرکز شد؛

همچنین نظریه های رفتاری بی اف اسکینر (B.F. Skinner) و نظریه های شناختی جین پیگت (Jean Piaget) بر روی رشد و پیشرفت کودک تا دوره نوجوانی متمرکز بودند.

روان شناسی رشدی عبارت از مطالعه علمی در مورد نحوه و دلیل تغییر ماهیت و وجود انسانی در طول دوره های مختلف زندگی می باشد. این حوزه از روان شناسی در گذشته بر روی نوزادان و کودکان متمرکز بود؛

با گسترش یافتن روان شناسی رشد، این حوزه دوره های نوجوانی، رشد بزرگسالی، کهنسالی و کل طول زندگی را هم شامل شده است.

این حوزه تغییرات صورت گرفته در سه حوزه مهم را بررسی می کند که عبارتند از: رشد فیزیکی، رشد شناختی و رشد عواطف اجتماعی.

این سه حوزه شامل طیف گسترده ای از موضوعات می باشند که می توان به مهارت های حرکتی، عملکردهای اجرایی، شناخت اخلاقی، یادگیری زبان، تغییر اجتماعی، رشد شخصیتی، رشد عاطفی، مفهوم خود و تشکیل هویت اشاره کرد.

روان شناسی رشد تاثیرات مربوط به طبیعت و رشد را بر روی فرآیند رشد انسانی و فرآیندهای مربوط به تغییرات صورت گرفته را در طول زمان بررسی می کند.

متخصصان این حوزه تعاملات مابین ویژگی های شخصیتی، رفتار فردی و عوامل محیطی (شامل زمینه اجتماعی و محیط ساخت) را بررسی می کنند.

بحث های مهمی که امروزه در حوزه روان شناسی رشدی وجود دارند شامل ذات گرایی بیولوژیکی در مقابل نورو پلاستیسیتی و مراحل رشد در برابر سیستم های دینامیک رشدی می باشد.

روان شناسی بالینی

روان شناسی بالینی یک شاخه ای از روان شناسی می باشد که با کاربردهای عملی روش های تحقیقاتی و یافته های موجود در شناخت و درمان اختلالات روانی مرتبط است.

روان شناسان بالینی فعالیت های اصلی خودشان را به سه گروه دسته بندی می کنند که عبارتند از: ارزیابی (شامل شناخت)، درمان و تحقیق. در ارزیابی، روان شناسان بالینی آزمایش های روان شناختی را اجرا و تفسیر می کنند

(هم به منظور ارزیابی هوش نسبی فرد یا سایر توانایی ها و هم برای مشخص کردن ویژگی های ذهنی که در تشخیص یک اختلال ذهنی خاص مفید می باشد).

روان شناسی بالینی تلفیی از علم، نظریه و شناخت بالینی می باشد که هدف آن شناخت، پیشگیری و مشخص کردن اضطراب های روان شناختی یا بدعملکردی روان شناختی و بهبود دادن بهزیستی ذهنی و رشد شخصی می باشد.

حوزه های اصلی این روان شناسی شامل ارزیابی روان شناختی، صورتبندی بالینی و روان درمانی می باشد، هر چند که روان شناسان بالینی همچنین در تحقیق، آموزش، مشاوره، شهادت های دادگاهی و رشد و اجرای برنامه هم فعالیت می کنند.

در کشورهای زیادی روان شناسی بالینی نقش مهمی در حرفه سلامت روان دارد.

روانشناسی و سلامت روان

این حوزه از روان شناسی برای اولیین بار در سال ۱۸۹۶ و همراه با افتتاح اولین کلینیک بالینی در دانشگاه پنسیلوانیا شروع شد.

در نیمه اول قرن بیستم، روان شناسی بالینی بیشتر بر روی ارزیابی روان شناختی متمرکز بود و تا یک سطح محدودی بر روی درمان هم توجه می کرد.

در دهه ۱۹۴۰ و بعد از پایان جنگ جهانی دوم که یک نیاز گسترده ای به تغییر متخصصان بالینی آموزش دیده پیدا شد، در این حوزه هم یک سری تغییراتی ایجاد شد.

بعد از آن زمان سه مدل آموزشی اصلی در ایالات متحده ایجاد شده است (که عبارت بودند از دکترای مدل علوم بالینی که بیشتر بر روی تحقیق متمرکز بود.

دکترای مدل علمی – کاربردی که تحقیقات علمی و موارد عملی را با هم تلفیق میی کرد و دکترای مدل تحقیقی  – کارورزی که بر روی نظریه بالینی و موارد عملی متمرکز بود).

روان شناسی آموزشی

روان شناسی آموزشی یک شاخه نظری و تحقیقاتی از روان شناسی مدرن می باشد که با فرآیندهای یادگیری و مشکلات روان شناختی مرتبط با آموزش و تعلیم دانش آموزان سر و کار دارد.

روان شناسان آموزشی، رشد شناختی دانش آموزان و عوامل مختلفی را بررسی می کنند که در یادگیری نقش دارند؛

این موارد شامل سنجش استعداد و یادگیری، فرآیند خلاقیت و نیروهای انگیزشی می باشد که بر روی روابط مابین دانش آموزان و معلمان تاثیر می گذارد.

روان شناسی آموزشی تا حدی یک شاخه نظری و تا حدی یک شاخه کاربردی از روان شناسی می باشد که هدف آن بهینه سازی یادگیری است و با روان شناسی آموزشگاهی تفاوت دارد.

در واقع روان شناسی آموزشگاهی یک رشته کاربردی است که تا حد زیادی با مشکلات موجود در سیستم های آموزشگاهی اولیه و ثانویه سر و کار دارد.

روان شناسی گشتالت (روان شناسی هیات نگر)

روان شناسی گشتالت یک مکتبی از روان شناسی می باشد که در قرن بیستم تاسیس شده است و یک مبنایی را برای مطالعه مدرن از ادراک و احساس ایجاد کرده است.

نظریه گشتالت تاکید می کند که کل هر چیزی بزرگتر از اجزای آن می باشد. به همین دلیل ویژگی های کل  در نتیجه تحلیل بخش های آن به صورت مجزا به دست نمی آید.

واژه گشتالت (Gestalt) در زبان آلمانی مدرن به کار گرفته می شود و معنای آن یک روشی برای “قرار گرفتن” یا “جمع شدن” می باشد.

در زبان انگلیسی یک ترجمه دقیقی از این کلمه وجود ندارد.

معمولا این کلمه در زبان انگلیسی به صورت فرم دادن (Form) یا شکل دادن (Shape) ترجمه می شود و در روان شناسی بیشتر به صورت “الگو” (Pattern) یا شکل بندی (configuration) ترجمه می شود.

روان شناسی صنعتی – سازمانی

روان شناسی صنعتی – سازمانی که در گذشته به عنوان روان شناسی صنعتی شناخته می شد.

مفاهیم و روش های تخصص های حرفه ای نظم (همانند روان شناسی یادگیری، روان شناسی انگیزه و روان شناسی اجتماعی) را در مجموعه های تجاری و صنعتی به کار می گیرد.

مطالعه روان شناسی صنعتی – سازمانی (I-O)  در اوایل دهه ۱۹۰۰ و در نتیجه کارهای هوگو مونستربرگ و والتر دیل اسکات (Hugo Mnsterberg and Walter Dill Scott که هر دو آنها توسط یک روان شناس و فیزیولوژیست آلمانی به اسم ولهم ونت (Wilhelm Wundt) تحت آموزش قرار گرفته بودند) تاسیس شد؛

همچنین کاربردهای عملی این حوزه از روان شناسی در نتیجه کارهای یک مهندس صنایع آمریکایی به اسم فردریک دبیلیو تیلور (Fredrick W. Taylor) توسعه یافته است.

منبع : دکتر دادخواه